رونیای قشنگمرونیای قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
مامان شهرهمامان شهره، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
بابا رحمان بابا رحمان ، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ehsas shirin

تولد بابايي

  (مرغ و خروس و اردک تولدت مبارک باباجونم )                                                                          مهربانم  از وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق بهترین را نصیب من کرده است. سالروز تولدت را که قشنگترین روز زندگی ام است تبریک میگویم. ...
21 بهمن 1393

سفر به تهران

              سلام دخمل ناز مامان ..اين عکس هاي که ازت گرفتم تهران خونه عمه جونته که خيلي هم دوستش داري. توي اين مدتي که منو بابايي ازدواج کرديم تا حالا خونه عمه نرفته بوديم .منم که تو آزمون استخدامي پست بانک شرکت کردم ، محل برگزاري آزمون هم تهران بود.فرصت خوبي بود تا بريم پيش عمه راحله.پنج شنبه صبح  9:00 تاريخ 93.10.16 حرکت کرديم غروب رسيديم ..خيلي ذوق کردي عرشيا رو ديدي مخصوصا عمو سلمان رو ميبيني سريع براش صحبت ميکني همه چيز رو براش توضيح ميدي .عرشيا هم سريع رفت تمام وسايل اسباب بازي رو آورد تا باهم بازي کنيد ..تند تند ميرفتي تو آش...
20 بهمن 1393

واکسن 18 ماهگی

    دختر کوچولوی ما 18 ماهه شد و موعد زدن واکسنی که خیلی در موردش شنیده بودم که خیلی سخت و دردناکه هم رسیده..من و بابایی برنامه ریزی کرده بودیم که پنج شنبه تعطیل هستیم چهار شنبه واکسنتو بزنیم که بتونیم دو روز تعطیل هستیم خونه پیشت باشیم تا خوب از دختر گلمون مراقبت کنیم که خدای نکرده تب نکنه ولی متاسفانه ناز مامانی سرما خورد سریع بردیمش دکتر تا زودتر خوب بشه و واکسنش تاریخش دیر نشه.. بلاخره روز موعد رسید تاریخ 93/10/09 روز چهارشنبه برای صبح مرخصی گرفتیم تا رونیای نازم روببریم برا واکسن..الهی مامانی فدا بشه اینقدر خوابت سنگین بود تا دم در مرکز بهداشت خواب بودی خواستم پتو دورت بزارم بیدار شدی با اینکه از خواب بیدارت کردم ...
13 دی 1393

خداحافظ شیر مادر

  دختر نازم از شیر گرفتنت دلیلی بر بی محبتی من نیست یا کم محبتی مامانی نیست بلکه مرحله ای از زندگیه که باید دیر یا زود اجرا بشه ولی متاسفانه برخلاف تصوراتم فکر میکردم که علاقه شدیدی و وابستگیت به شیرم خیلی زیاده ، یعنی وقتی که اداره میرفتم انواع شیر خشک ها رو امتحان کردم ولی تو خوشت نمی اومد و تف میکردی فقط مادرجون بهت آب جوش یا فرنی، یا اش سوپ میداد. وقتی که از اداره میامدم اینقدر ذوق میکردی سریع میومدی تو بغلم تا فردا صبح که برم اداره تنها غذای مورد علاقه ات شیر بود ولی وقتی که سیزده ماهیگت تموم شد و دوتا از دندون های پایین و بالات در امده بود نمیدونم شاید برای درد دندونی که داشتی به شدت گاز میگرفتی که اشک مامانی رو در میاوردی خیلی...
26 آذر 1393

قشنگ ترین واژه های دنیا

                                                                رونیای نازم این رو بدون تو همه عشق ما هستی.من و بابایی در این 18 ماهی که با ما هستی با همه سختی هاش ولی بهترین لحظات زندگی رو در کنار تو سپری کردیم همیشه در کنارمان بمان. کوچولوی مامان این روزها خیلی شیرین زبون شدی.خیلی چیزهای جدیدی یاد گرفتی ..اولین کلمه برای اولین بار بابایی رو صدا زدی خیلی سعی میکنم مامانی رو بهت یاد بدم فقط میگی ماما..اونم فقظ زمانی که شیر یا گرسنه ات باشه. بابا :  بابا&...
25 آذر 1393

آلاشت

  کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم که خود گنجینه زیبایی های عالمی؟ . ...                                                               سلام دختر گلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر عکس ها و یادگاریهای قشنگتو مینویسم وبرات تو سایت میذارم به خاطر پاره ای از مشکلات که برام به وجود اومده بود که خدا را شکر حل شد قول میدم از این به بعد سریعتر به وب سایتت سر بزنم خب اینم عکس هایی از آلاشت ( زادگاه پدری ) که...
1 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ehsas shirin می باشد