خدا حافظي با شيشه پستونک
نميدانم چشمانت با من چه ميکند !!! فقط وقتي که نگاهم ميکني چنان دلم از شيطنت هاي نگاهت مي لرزد که حس ميکنم چقدر زيباست فدا شدن ... براي چشمهاي که تمام دنياي من است . رونياي نازم : جونم برات بگه تو ماه مبارک رمضان شبهاي احيا که اخر هفته هم بود تاريخ 94/04/16 با بابايي تصميم گرفتيم تعطيلات رو بريم آلاشت سه شنبه که از اداره تعطيل شديم امدم دنبالت که خواب بودي با مادرجون خداحافظي کرديم رفتيم خونه وسيله هاي که احتياج داشتم رو شب قبل جمع کردم ساعت 6 غروب با عمو رحيم چهار تايي حرکت کرديم موقع اذان رسيديم الاشت . تو هم تو راه خوابيدي وقتي رسيدي...
نویسنده :
مامان رونیا
9:05