رونیای قشنگمرونیای قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
مامان شهرهمامان شهره، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
بابا رحمان بابا رحمان ، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

ehsas shirin

خدا حافظي با شيشه پستونک

1394/5/4 9:05
نویسنده : مامان رونیا
107 بازدید
اشتراک گذاری

 

نميدانم چشمانت با من چه ميکند !!!

فقط وقتي که نگاهم ميکني چنان دلم از شيطنت هاي 

نگاهت مي لرزد

که حس ميکنم چقدر زيباست 

فدا شدن ...

براي چشمهاي که تمام دنياي من است . 

 

 

رونياي نازم : جونم برات بگه تو ماه مبارک رمضان شبهاي احيا که اخر هفته هم بود تاريخ 94/04/16 با بابايي تصميم گرفتيم تعطيلات رو بريم آلاشت سه شنبه که از اداره تعطيل شديم امدم دنبالت که خواب بودي با مادرجون خداحافظي کرديم رفتيم خونه وسيله هاي که احتياج داشتم رو شب قبل جمع کردم ساعت 6 غروب با عمو رحيم چهار تايي حرکت کرديم موقع اذان رسيديم الاشت . تو هم تو راه خوابيدي وقتي رسيدي هوا خيلي سرد بود خواستم لباستو بپوشم بيدار شدي آقاجون هم خواست بغلت کنه با تمام ذوق و شوق پريدي تو بغلش گفتي (اقاجون ) سريع هم بوسش کردي ، آقاجون هم به خاطر همين شيرين زيوني هات خيلي دوستت داره ، وقتي هم عرشيا . يکتا . ياسين رو ديدي ذوق کردي که تا اخر شب سرگرم بازي بودي منم تعجب کردم که ازم شير نخواستي از بس که بازي کردي با بچها خسته شدي بدون اينکه شير بخوري خوابيدي اولين بارت بود که بدون شير خوابيدي بابايي هم گفت که بهترين موقعيت که شير خوردن با پستونک رو ازش بگيريم ، آخ هر وقت مثلا ساعت چهار صبح ، يا شش صبح با يک دستم بغلت ميکردم با يه دستم برات شير گاو گرم ميکردم اگه يه موقع شير تموم ميشد يا بهت نميدادم نه غذا ميخوردي يا اينقدر جيغ ميزدي که واقعا وحشتانک بود ، تو تابستان هم هوا گرم بود شير زياد هم اذيتت ميکرد چون جلوي اشتها رو ميگرفت نمي تونستي غذا بخوري خلاصه اينکه اولين صبحي که تو آلاشت بودي سريع صبح زود بيداري شدي گفتي ماماني شير شير ميخوام ، شير بده دلم خيلي سوخت ولي بابايي اجازه نداد بهت بدم رفتي بغل آقاجون ساکت شدي . اصلا فکر نميکردم به اين راحتي بتونم پستونک رو ازت بگيرم هم بابايي با  پدر جون و مادرجون خيلي با من همکاري ميکردن تا گريه ميکردي براي شير سريع آقاجون تو رو ميبرد بيرون يادت ميرفت . بابايي هم بيچاره کل وقت خودشو صرف تو کرد هر جا ميرفت تو رو با خودش ميبرد که تو منو اذيت نکني واقعا کمکم ميکنه حتي يک لحظه هم تنها نميزاره . هر چقدر هم ازش تشکر کنم بازم کمه . از تو فسقلي هم ممنون که خيلي زود عادت کردي .عشق ماماني دوست دارم ثانيه هاي که از زندگي شيرينت ميگذره اما به دليل شاغل بودنم زياد وقت ندارم منو ببخش . دوستت دارم 

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ehsas shirin می باشد