رونیای قشنگمرونیای قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
مامان شهرهمامان شهره، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
بابا رحمان بابا رحمان ، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ehsas shirin

لالایی یکی یدونه مامانی

 دنیا فهمید خیلی حقیر است...   وقتی که گفتم...   یک موی تو را به او نمیدهم !!!     از خدا دیگر هیچ نمیخواهم    دیگر هیچ آرزویی ندارم    رویایم را میخواستم که به آن رسیدم    دنیا را میخواستم به دست آوردم    رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیایی منی       ...
12 خرداد 1393

لالایی یکی یدونه مامانی

دنیا فهمید خیلی حقیر است... وقتی که گفتم... یک موی تو را به او نمیدهم !!! از خدا دیگر هیچ نمیخواهم دیگر هیچ آرزویی ندارم رویایم را میخواستم که به آن رسیدم دنیا را میخواستم به دست آوردم رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیایی منی ...
12 خرداد 1393

عشق مامانی

  رونیای عزیزم هشت ماهت بود و این عکس ها رو هم  وقتی که داشتی خونه آقاجون  با عرشیا و یکتا بازی میکردی ازت گرفتم . ...
10 خرداد 1393

عشق مامانی

رونیای عزیزم هشت ماهت بود و این عکس ها رو هم وقتی که داشتی خونه آقاجون با عرشیا و یکتا بازی میکردی ازت گرفتم . ...
10 خرداد 1393

سیزده بدر..

سلام گل نازم  این عکس ها مربوط میشه به روزهای آخر تعطیلات عید (سیزده بدر) که به اتفاق من و بابایی با دایی جون و مادرجون با عزیز جونت همه با هم رفتیم لفور.بابایی مجبور شد جایی رو پیدا کنه سایه باشه هم اینکه سردت نباشه.خیلی بی حوصله بودی.وقتی عرشیا با عمه راحله رو دیدی خیلی شاد شدی.با عرشیا مشغول بازی بودی بیچاره باهات بازی میکرد تو همش در حال چنگ زدن بودی .عرشیا هم ناراحت شد به بابایی گفت که من با رونیا بازی میکنم منو چنگ میزنه حرکاتت خیلی بامزه بود همه رو چنگ میزنی ...الهی مامانی فدای دستای کوچیک بشه همیشه باید ناخن هاتو زود زود بگیرم.بوس بوس بوس ...
10 خرداد 1393

سیزده بدر..

سلام گل نازم این عکس ها مربوط میشه به روزهای آخر تعطیلات عید (سیزده بدر) که به اتفاق من و بابایی با دایی جون و مادرجون با عزیز جونت همه با هم رفتیم لفور.بابایی مجبور شد جایی رو پیدا کنه سایه باشه هم اینکه سردت نباشه.خیلی بی حوصله بودی.وقتی عرشیا با عمه راحله رو دیدی خیلی شاد شدی.با عرشیا مشغول بازی بودی بیچاره باهات بازی میکرد تو همش در حال چنگ زدن بودی .عرشیا هم ناراحت شد به بابایی گفت که من با رونیا بازی میکنم منو چنگ میزنه حرکاتت خیلی بامزه بود همه رو چنگ میزنی ...الهی مامانی فدای دستای کوچیک بشه همیشه باید ناخن هاتو زود زود بگیرم.بوس بوس بوس ...
10 خرداد 1393

نوروز سال 93

چه دعایی کنمت بهتر از این خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ و تنی سالم و شاد که بخندی همه عمر سال نو مبارک           ...
5 خرداد 1393

نوروز سال 93

چه دعایی کنمت بهتر از این خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ و تنی سالم و شاد که بخندی همه عمر سال نو مبارک ...
5 خرداد 1393

زنبورک مامانی...

      رونیای عزیزم قربون اون صورت ماهت برم چه لباس قشنگی داری.این لباس رو مادرجون برات بافته برای روز تولدت که تم زنبور انتخاب کردم ولی خیلی عجله کردم روز تولد عرشیا(پسر عمه) برات پوشیدم. اینجا هم خونه آقاجون(بابای بابایی) هستش .منم با کلی ذوق زود از اداره مرخصی گرفتم دوتایی رفتیم خونه خیلی خسته بودی تا اینکه عرشیا با یکتا(دختر عموتو) دیدی خوشحال شدی.شروع کردی به شیطنت این چند تا عکس هم من و بابایی ازت گرفتم .زنبورک ناز مامانی      ...
5 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ehsas shirin می باشد